همه لرزش دست و دلم از آن بود
که عشق پناهی گردد
پروازی نه گریزگاهی گردد
آی عشق! آی عشق
چهره آبی ات پیدا نیست
و خنکای مرحمی
بر شعله ی زخمی
نه شور شعله
بر سرمای درون
آی عشق! آی عشق
چهره سرخ ات پیدا نیست
غبار تیره ی تسکینی
بر حضور وهن
دنج رهایی
بر گریز حضور
سیاهی بر آرامش آبی
و سبزه برگچه بر ارغوان
آی عشق! آی عشق
رنگ آشنایت
پیدا نیست